ماکیاولی نویسنده ایتالیایی متولد نیمه دوم قرن پانزده (متوفی در نیمه اول قرن شانزدهم) در کتاب خود بنام شاهزاده می کوشد تا با استناد به طبیعت آدمی نصایحی بدهد با رعایت آنها قدرت حفظ و شهریار دوام آورد. ماکیاولی می گوید اینکه از شاهزاده حاکم هم می توان ترسید و اطاعت کرد و هم او را دوست داشت و اطاعت کرد. بعد میپرسد: کدام یک را بهتر است شاهزاده الگو قرار دهد و چه رفتاری داشته باشد؟ خود پاسخ می دهد: بهتر است درعین اینکه از او میترسند او را هم دوست داشته باشند اما جمع این دو همیشه امکانپذیر نمی باشد بنابراین نتیجه می گیرد:
بهتر است از او بترسند زیرا با توجه به میل باطنی انسان به فساد، اینکه افراد وظیفه شناس و سپاسگزار باشند لذا از ارتکاب کار زشت اجتناب کنند آن قاطعیت و برآیی را ندارد اما ترس از مجازات مؤثرتر و قاطعتر است. نسخه ای که ماکیاولی پیچیده اگر چه ممکن است در اراده مردم مؤثر افتد اما دست حاکمان را برای فساد باز می گذاشت. در آن عصر حفظ قدرت تنها معیار و ارزش برای حکومت ها بود و از مردم فاقد جایگاه اقتدار فقط اطاعت خواسته می شد به تعبیر دیگر مردم محکومی بودند که اختیار گزینش حاکم خود را نداشتند. اشاعه و تقویت این طرز تفکر در بین حاکمان اروپایی موجب شده بود دژ ها همچنان به حیات خود ادامه دهند. مرزها بسته، اقتصاد بسته، مذهب نیز مختص به خودی شد، قدرت های محلی فقط خواهان حفظ قدرت خود بودند و توسعه و گسترش آن بر غیرخودی. درنتیجه جنگهای آنها با یکدیگر نه تنها پایان نگرفت بلکه تشدید هم شد.